خاطرات یک مهندس

*پرواز تا بی نهایت*

خاطرات یک مهندس

*پرواز تا بی نهایت*

یک مهندس برق که عاشق برق و دربا و سرمایه گذاریه

خاطره

شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۹ ب.ظ

یادمه روزهایی که مدینه بودیم هتلمون نزدیک به حرم بود وقتی با چند تا از بچه ها قصد رفتن به بازار داشتیم باید از حرم عبور می کردیم و هر وقت به حرم می رسیدیم من یه حالیم می شد و همین حال باعث می شد تو حرم بمونم طوری که دوستام بهم میگفتن آقای جیم فنگ و نیمه راه . خلاصه تو حرم می موندم و با دوربین عکاسی میرفتم تو صحن داخلی هر چند مامورا جلومو می گرفتن اما من پیله تر از این حرفا بودم و یه جوری می رفتم داخل هم زیارت می کردم و هم عکس میگرفتم و بعد اگه روز بود میرفتم بقیع و اگر هم شب بود که پییش ستون های صحن بیرونی می نشستم و خاطره مینوشتم . وقتی میرفتم بقیع یکی بود که فارسی بحث می کرد . دلمون می گرفت یاد غربت پیامبر(ص) و ائمه(ع) که می افتادم گریه ام می گرفت . ایرانی ها هم که اونجا بودن همین حس رو داشتن و این حبّ ایرانی ها به اهل بیت (ع) رو نشون میده.


haram

baqi


bahs
  • محمد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی