افطاری
من و بابام که معاون یکی از کاروان هاست رفتیم سراغ پسر رئیس کاروان و از اونجا رفتیم مصلّی.اونجا چند تا از
خدمه(معاونان و چند تا از نیرو هایکاروان و ...) رو که بعدن 45 نفر شدیم دیدیم.ساعت 6 تا اذان سفره ها رو
پهن کردیم و نون ها و آب و دوغ وخرما گذاشتیم سر سفره حین انجام این کار خانم ها و آقایون داشتن
محفل روبرگذار می کردند.اذان گفته شد و مردم شرع کردن به نماز جماعت ما هنوز داشتیم آماده می شدیم
منمسریع رفتم وضو گرفتم و فرادیخوندم.بعد منتظر موندیم تا نماز جماعت تمام بشه و مردم بیان سر
سفره.نماز تمام شد و نزدیک 2 تا 3 هزارنفر یهویی اومدن سر سفره بعضیا دو جا می خوردند بعضیا هم آب و
دوغ رو از یه جا برمیداشتن و میرفتن یهجای دیگه غذا می خوردن.دیگه وقتی غذا زرشک پلو با مرغ باشه بایدم
اینطوری بشه.تاساعت 9الی 9:30 مردم غذا خوردند و بعد ما هم سفره ها و آشغال ها رو جمع میکردیم و
میذاشتیم تو کیسه زباله و مردم رو بهبیرون هدایت می کردیم.بعد نوبت خدمه ها بود که غذا بخورن که ما و
پسر دوست بابام 2 تا بسته 6 تایی برداشتیم و باز پسر دوست بابامو رسوندیم و اومدیم خونه.مامان و خواهرم
خونه شام خورده بودن و فقط من و بابام بودیم که نخورده بودیم.ساعت 10:15 بود رسیدیم خونه و 2 تا از غذا
ها رو خوردیم و 4 تای باقی مونده رو مامانم گذاشت تو یخچال سحری بخوریم.بعد مامانم دید یخچال بو گند
گرفته نگو غذا(زرشک پلوبا مرغ)خراب شده بوده امروز هم حالمخوب نیست تب دارم راستی 2 جفت کفش هم
تو مصلّی گم شد.
- ۹۱/۰۵/۱۶
دمت گرم
من عاشق اهوازی هام
دم همتون گرم.......